قدمهای نو
از آخرین باری که اینجا به یادت و برایت نوشتم ماهها میگذره دلشوره ساعتهایی که تو مهد میگذرونی یه جورایی راحتم نمیذاره نمیدونم واقعا بهت خوش میگذره ؟ چیزی برام تعریف نمیکنی و من دلم به این خوشه که میبینم شادی و خوشحال ...مثل بمب انرژی صبحها به حیاط مهد میدوی ...دوستانی پیدا کردی و هر وقت میخوایم با هم روی وایت بردت نقاشی کنیم میگی مامان النا بکش ..طا ها بکش ...ستایش بکش ...اسم دوستاتو روی همه عروسکهات گذاشتی و از همه بیشتر هانا رو دوست داری اسمشو گذاشتی روی عروسک بیبی بورنت و با وسواس خاصی بهش شیر میدی با شیشه خودش ...تازگیها بعد از سرما خوردگی خودت قطره بینی هم به مواظبت هات اضافه شده اونو میذاری تو تختش و میگی ب...
نویسنده :
مامان وانیا
22:36